خیال

ساخت وبلاگ

امشب دو باره من مملو شدم از وهم خیال 

با شک  قدم  میزنم در باغ آرزوهای محال

پیرانه سری عشق جوانی به سرم افتاده 

دانم ثمرش محال است محال است محال

لیک ندانم که چرا این شور به سرم افتاده

این مستی که ندارد به عین تشبیه و مثال

ای کاش جوان بودم  و  این مستی عشق

می برد مرا از  فرش به عرش سوی کمال 

اما کنون که منم و قد کمان و موی سفید 

این شعله عشق می برد  مرا  سوی زوال

چون چشمم به هر سو نظر میکند میبیند

یک رخ چو مه و بر گوشه لب آن یک خال

موی سیه اش کمند پیچیده برآن موی سیه

از ابر سفید حریری نازک زیبا  همچون شال

این وهم و خیال کنون ز من چه میخواهد

اکنون که دگر ندارم  من  قدرت  رستم زال

فرهاد هم گر شوم  دگر توانی نیست مرا

که به زخم تیشه فکنم بر  دل کوه  چال

این سان منم اکنون با تنی لخت و عریان

کز بهر پوشیدن عریانی خویش ندارم مال

ای ساقی ترسا که گفتی بیا و با باده ناب

از وهم و برون  ای و به  مستی کن حال

تو بی خبری از پیری و شور مستی عشق

خاموش بمان ومگو نیما ز درد عشق منال

 

اشک عاشق...
ما را در سایت اشک عاشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matash0ashka بازدید : 154 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 2:53