فریاد فریاد

ساخت وبلاگ

فریاد از این دوران تار تیره فرجام

این تیره دورانی که خورشید از پس ابر

خون می فشاند بر جام بی جام ایام

فریاد فریاد

از دامن یخ بسته و متروک زرد کوه

تا بیکران ساحل مفلوک کارون

هر جا که عشقی مرده در دل خاک

هر جا که عشقی زنده مدفون گشته در خون

هر جا که اه بی کسی اوارگی ها

دل می کشاند در خم پس کوچه مرگ

در سینه بی صاحب یک عشق محزون

هر جا که رنگ زندگی از چهره عشق

از ترس فردای ناکامی پریده است

فریاد فریاد

شامم سیه بامم سیه دل رفته بر باد

سرگشته ام در عالمی سر گشته بنیاد

کاشانه ام سر پوش عریان سفره ام فقر

گمنامی ام تابوت یاری رفته از یاد

در سینه ام دیگر نشانی از نفس نیستگ

در خانه ام جز سایه بیگانه کس نیست

دیوانه گشتم ز بس بیگانه دیدم

بیگانه با خود ز بس دیوانه دیدم

پروردگارا

پس مشعل عشق دهر افروز من کو

ان عشق ظلمت سوز من کو روز من کو

فریاد افلاک افکن دیروز من کو

رفتند........مردند!!!!!!!!!!!

فریاد فریاد

ای زندگی ها ای ارزوها

ای ازرده گم کرده خیل بی نوایان

ای با وفا یاران دیرین ای اشنایان

ای اسمانها ابر ها ای خدایان

عمرم تبه شد هیچ شد افسانه شد وای

تا کی در پس یک دانه پا بند صد دام

فریاد فریاد

فریاد از این شام سیه کام سیه فام

فریاد از این شهر

فریاد از این دهر

تا کی اسیر خاطرات عشق دیرین

سر گشته باشد این قلب بی روح

مجنون ان لیلی بگذشته از جوی

فریاد فریاد

در خلوت تار خرابات تبه کار

اعصابتان محک.م ان تقدیر موقت

احساس صاحب مرده تان بازیچه ای باد

افکارتان سرگشته در تاریکی محض

در حسرت الوده عشقی حوس بار

از پی ان دلداده اشنا یاری که دارید

دلداده از دل بیزاری که دارید

اخر تو را چه ربط با عشق مجنون

یا صد هزاران عشق مرده دارد

ای خاک عالم بر این قلب شاعر

ای شاعر قلب

که اندر بسیط این جهان بی کرانه

دل بر خم ابروی دلداری سپارد

یا بر پیکر ناکامی این قوم ناکام

رقصان و با افسون می و محصور افیون

گیرد ز یاری کام دهد بر یاری دگر کام

من شاعر دردی کش میخانه ازرده بختان

مطرود در گاه خدایان زمانه

دل میزنم در تنگ شب صحرا به صحرا

تا که جویم از فردای خود یک نشانه

 

نوشته شده در شنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 17:27 توسط نیما مردانی| |

اشک عاشق...
ما را در سایت اشک عاشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matash0ashka بازدید : 132 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 2:51